دیشب دو خواب دیدم. اولی یک خواب بد بود. انگار روح شریری در پستوهای ذهنم و خاطراتم و خیالاتم گشته بود و تلخترین ها و ترسناکترین ها را پیدا کرده بود و با آن ها یک صحنه زنده ساخته بود و من را در آن میان قرار داده بود. تا خوب زجر بکشم. خواب بعدی ام اما یک خواب خوب بود. انگار ذهنم به من جایزه داده بود. انگار لطیفی مهربان در ذهنم و خیالات و خاطره ها و آرزوهایم گشته و بهترین ها را گلچین کرده بود و صحنهای زیبا آراسته بود و دست خیال من را گرفته و به آن جا برده بود.
این نکته تازه نیست. اما عجیب و شگفت انگیز است. آدمی در خواب، بی دفاع تسلیم ذهن خودش است. آنوقت، ذهن و مغز مثل یک موجود مستقل تصمیم میگیرد که صاحب خود را آزار بدهد یا بنوازد!
این ذهن و مغز من است! چرا گاهی در حالی که میتواند نوازشم کند، اینقدر بیرحم رنج میدهد؟ مثل یک شکنجه گر بیرحم اما نوآور و مبتکر، میگردد و ترسها و اضطرابهای معنی دار و بیمعنی ام را از دورترین کنجهای ناخودآگاهم بیرون میکشد و با زنده کردن آن ها در رویا من را آزار میدهد. مغز من، خیال من، من را که در مقابلش بیهوش و بیدفاع افتاده ام آزار میدهد! این عجیب نیست؟
و بعد در همان شب، آن شکنجهگر بیمار و بیرحم، ناگهان مهربان میشود و باز انگار این مغز من است که با خودش مهربانی و دلداری میکند.
میدانم که روانشناسی و روانکاوی و فیزیولوژی مغز پاسخها و توجیههایی برای این پدیده دارند.
و میدانم که از قرنها پیش آدمها این سوال را در صبحها از خودشان پرسیده اند. چنان که مولوی نیز سروده است:
چیز دیگر ماند اما گفتنش
با تو روح القدس گوید بی منش
نه تو گویی هم بگوش خویشتن
نه من ونه غیرمن ای هم تو من
همچو آن وقتی که خواب اندر روی
تو ز پیش خود به پیش خود شوی
بشنوی از خویش و پنداری فلان
با تو اندر خواب گفتست آن نهان
تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق
بلک گردونی ودریای عمیق
آن تو زفتت که آن نهصدتوست
قلزمست وغرقه گاه صد توست
خود چه جای حد بیداریست و خواب
دم مزن والله اعلم بالصواب
برچسبها:
خواب,
رویا,
مولوی,
روانشناسی,
ناخودآگاه+ نوشته شده توسط کیارش آرامش در دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۶ و ساعت 15:12 |
درباره خرسندی...
ما را در سایت درباره خرسندی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : kiarasharamesh بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:00