درباره خرسندی

متن مرتبط با «بلندش» در سایت درباره خرسندی نوشته شده است

او را ز گیسوان بلندش شناختند

  • من یک پدرم. دختری دارم همسن مهسا. فقط عطر موهایش جان جهان من است.وقتی موهای پریشان مهسا را با آن چشم و گوش خون‌آلود بر بستر مرگ دیدم، من هم مثل میلیون‌ها پدر و مادر ایرانی قلبم فشرده شد و قطره‌ای «به تلخی همه‌ی دریاها، جوشید از دوچشمم».یادم آمد شعر سایه که به این سطر آغاز می‌شود: «او را ز گیسوان بلندنش شناختند.» سایه این شعر را برای یکی از زنان اعدام شده در اوایل دهه شصت سروده بود. عزیزانش به محل دفن او دست یافتند و پیکر عزیزشان را در زیر خاک پیدا کردند. بعد از گذشت مدتی، چیز زیادی از بدن باقی نمانده بود. اما پیکر او را از گسیوان بلندش که زیر خاک باقی مانده بود، شناختند.یادم آمد دکتر زهرا بنی یعقوب. پزشک طرحی. دانش آموخته موسسه استعدادهای درخشان و دانشگاه علوم پزشکی تهران. او را در همدان گرفتند. به جرمی شبیه به جرم مهسا. بردند به بازداشت‌گاه امربه معروف بسیج همدان. یکی دو روز بعد پیکر بی جانش را به خانواده‌اش تحویل دادند. گفتند خودکشی کرده است. نمونه‌ها بی‌شمارند. مرد و زن. ستار و بهنام و ندا و رضا و محسن و زهرا و ....هیچ وقت، هیچ وقت مجرمانی که این جنایت‌ها را مرتکب شدند مواخذه نشدند. حتی نگذاشتند مدارک و مستندات تهیه شوند. پزشکان شریف و شجاعی که به سوگند پزشکی وفادار ماندند و حاضر نشدند سرپوش روی این جنایات بگذارند، به قربانیان پیوستند: دکتر رامین پوراندر جانی، دکتر عبدالرضا سودبخش و ....چیز تازه‌ای برای گفتن نمانده است. این‌ها را می‌نویسم تا بر شیون عمومی بر این داغ تازه که بر دلمان مانده است، من هم اشکی ریخته باشم.با چشم‌های اشک‌آلود شعر سایه را باز زمزمه می‌کنم. این بار برای دخترم، مهسا:او را ز گیسوان بلندش شناختندای خاک این همان تن پاک است ؟انسان همین خلاصه خاک است ؟وق, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها